بعثت پیامبر ص؛ حلقه وصل زمین و آسمان (تحریف و آنگاه تکذیب "وحی"، بنام "نو اندیشی دینی")
بمناسبت عید مبعث رسول الله ص _ نگاهی به تعریف و تحریف "وحی" _ ۱۴۰۲
بسمالله الرحمن الرحیم
شاید تقریباً ابهام یا سؤال یا شبههای در حوزه خداشناسی، انسانشناسی، هستیشناسی، فرجامشناسی، در جهان مطرح نباشد که به نحوی در ذیل آیه یا آیاتی از قرآن به آن اشاره شده باشد. یکی از مباحثی که از همان آغاز بعثت انبیاء و بعثت پیامبر اکرم(ص) مورد حمله و هدف تا همین الآن قرار گرفته است چیستی وحی و نبوت بوده است. قرآن کریم به موارد متعددی از نمونههای حملات، تردیدها، تشکیکها، انکارها و الحادها که متوجه توحید و نبوت با هم بود یا پذیرش خدا و خالقیت خداوند توأم با انکار نبوت و وحی، کسانی وحی و عصمت و این که هم مفاهیم و معانیاش و هم کلمات و الفاظ از طرف خدای متعال به قلب پیامبران نازل شده، اگر هم انکار نتوانند بکنند دست به تحریف میزنند. آخرت یکطوری تعریف میشود که آخرت نباشد! نبوت یک طوری تعریف میشود که نبوت نباشد و رسالت از طرف خداوند نباشد ولی خب به صراحت و صادقانه ولو سخن غلط معمولاً گفته نشده و نمیشود. مثلاً دیدگاه ماتریالیستی به مفاهیم الهی و ربانی دارد و حتی معنویت را هم تفسیر مادی میکنند، وحی را هم تحریف مادی میکنند ولی نمیگوید مبانی ما چه بود؟ تظاهر میکنند که همین وحی و آیات را قبول دارند اما این قرائت را، قرائتی که مناسب باشد با آنهایی که اصل وحی را انکار میکنند. الآن هم کسانی هم از بیرون دین صریحاً اصل نبوت را که هستی مرکزی دین است هدف قرار میدهند و دادند چنان که قرآن اشاره میکند از اول همینطور بود همین حرفها زده میشد که خدا حرف میزند اگر حرف میزند چرا با تو حرف زده؟ و از کجا معلوم اینها حرفهای خداست و از این قبیل. و برهانها و معجزاتی که از این طرف مطرح میشده، و یک کسانی همین الآن هم هستند که به نام مسلمان و نواندیشی دینی و کلام جدید، تحت این پوشش باز همان دوزیستی فکری و نفاق در تبیین دین را تحت عنوان روشنفکری دینی و از این قبیل ادامه دادهاند و میدهند. کسانی که من یادم هست دهه 70، آن موقعها با انواع پوششها ادعا میکردند اصل وحی و دین و نبوت را قبول دارند ولی قرائتهای مختلف دارند. امکان داوری نیست یا این که او متغیر و نسبی و معلق و پادرهواست ولی اصل دین نه. در گام بعدی گفته شد که اصل نبوت هم قابل توسعه و تعمیم و بسط است از تعمیم نبوت سخن گفته شد.
یک قدم جلوتر این که، دین عَرَضی دارد ذاتی دارد و ما تشخیص میدهیم که کدامها عَرضی و ذاتی است و یک بخش مهمی از دین را به عنوان این که از نظر ما عَرَضی هستند میشود حذف کرد و آن بخشهایی که با دیدگاههای مادی هم هست آنها را میشد به عنوان هسته دین پذیرفت و گام جلوتر، و خلاصه کمکم به اینجا رسید که اول این که مفاهیم و معانی اینها از طرف خداست و الفاظش برای خودش است برای پیامبر و پیامبران است و بعد نهایتاً بعد از 20- 30 سال کلنجار رفتن با کلمات و معلق و وارو زدن و انواع نفاقها با اداهای معنوی و لطافت روحی و شعر، کمکم این که اصلاً نبوت و پیامبران معصوم نبودند و عصمت در نبوت مندرج نیست که اساساً آن رسالتی که بدون عصمت است چگونه رسالتی است؟ و تناقض است آن بحث به کنار. بعد این که الفاظ و کلماتش هم برای خودشان است و کتب آسمانی فرقی با دیوان شعر و شطحیات صوفیان و ادبیات غزلی ندارد و اینها بیشتر به کاریزمای آن شخص برمیگردد و این که تمام حجت او خود شخصیت اوست چون خودش محبوب است حرفهایش را قبول میکنند و الا این حرفها منطقی ندارد. 20- 30 سال طول کشید تا یک جریانهایی داخل کشور ببینند آنهایی که به عنوان معلم دینی خودشان انتخاب کردند قرائت اصلاح طلبانه از دین، خودشان کمکم تصریح بکنند که قرآن چیست، نبوت چیست، عصمت چیست، امام زمان چیست، خدا وکلامالله یعنی چه؟ اینها را خواب دیدند و رؤیاست! مبانی اینها چیست که آنها را تصریح میکردند و کمکم از لایههای زیر به بالا آمد.
من یکی دو نمونه بخصوص آنچه که از قرن گذشته، از قرن 20 در اروپا در باب نسبت زبان و حقیقت از جمله حقیقت الهی و معنوی گفته شده به عنوان نمونه عرض میکنم که ببینید کسانی از این خاستگاهها شروع میکنند و چنین عقایدی دارند اما با شیوههای پاچالداری، شعبدهبازی و واقعاً یک نوع شارلاتانیزم در الهیات، سرقت مطالب دیگران در حوزه تفکر الهیات مسیحی، از جمله پروتستان، لیبرال پروتستان و از این قبیل چگونه کوشیدند لباس عرفان و دینداری و معنویت را به تن الحاد و تکذیب انبیاء بپوشانند. من به عنوان نمونه عرض میکنم و الا جریان متعدد و زیادی این وسط هستند یکی از آنهایی که خیلی در محافل شبه آکادمیک، شبه روشنفکری آن وسط مطرح شد همین دیدگاههای امثال جریانهایی که در ذیل فلسفه تحلیلی در قرن گذشته مطرح شد و تحت عنوان روشنفکری نگاه علمی به دین و از این قبیل، تبلیغ و ترویج میشد و یک عده هم قربانیان آن شدند. خلط مباحث درست و نادرست و نتیجهگیریهای نادرست. این دیدگاه که گزارهها یک قالب گرامری و منطقی دارند و بین اینها باید در حوزه ساختار زبان تمایز قائل بود و این بحث شامل زبان وحی هم طبیعتاً میشود.
آنچه که تحت عنوان منطق ریاضی راسل در این حوزه عرض کردم تفکیک قالب گرامری و قالب منطقی در گزاره، و بعد در کمبریج امثال وینکنشتاین که جنبش تحلیلی – زبانی هم نطفهاش در انگلستان بسته شد شکل تغییر یافتهاش نتیجهگیری بعدیاش را تحت عنوان نظریه زبان و این که فلسفه اصلاً حقیقتنما نیست چه برسد به وحی. اینها واقعنما و حقنما نیستند و کار فلسفه فقط نقد زبان است و هدف این است که اندیشههایی که علمی است و منشأ تجربی دارد بتواند آنها را به لحاظ منطقی شفافسازی و واضح کند تنها کارکرد آن ایضاح است نه کشف هیچ حقیقتی. شبیه نتیجهای که اتمیزم منطقی راسل در حوزه تعریف وحی و نبوت میدهد نگاه تحلیلی ویگنشتاین به نزدیکی همان نتیجه میرسد خلاصه مبنا نگاه مادی به هم هستی و هم زبان است یعنی جهان در تحلیل نهایی چیزی نیست جز محصول و برساخته واقعیتهای خیلی ساده و مادی. هدف و غایت زبان این است که بتواند این تجربیات مادی را به تصویر بکشاند و روشن کند. حالا اسم آن تئوری تصویری زبان گذاشته شد که کار زبان، تصویرسازی است نه تبیین فلسفی، دینی، معنوی. هر گزاره، هر حرفی راجع به هستی، راجع به انسان، جهان، خدا، فقط در یک صورت میتوانیم آن را معنادار بدانیم و آن این است که قابل تقلیل و فروکاستن به جملههای خیلی ساده و تجربی و محسوس باشد آنها واقعیت هستند واقعیات بسیط که بشود بویید، بشود چشید، بشود شنید. بنابراین تمام آیات آنچه که به نام کلمات خداوند و آیات الهی نامیده میشود و گزارههای ماوراء الطبیعی، اخلاقی، فلسفی، عرفانی، همه اینها بیمعنی شد.
یک قدم بعد باز در دهه دوم قرن 20، حدود صد سال پیش، در اروپا حلقه وین تشکیل میشود که جریان پوزیتویزم منطقی است امثال کارناپ و دیگرانی. این هم یک فصل مهم و یک ضربه به منطق، تحت عنوان دفاع از زبان و فلسفه تحلیلی و زبانی بود به نام حلقه وین شناخته میشود و آنها هم میگفتند که فلسفه هیچ واقعیت جدیدی را نمیتواند کشف کند چه رسد به دین و وحی. کارش کشف واقعیات جدید نیست بلکه کارش واضحسازی واقعیاتی است که در حوزه علوم تجربی کشف میشوند و الا هیچ دستگاه فراگیر فلسفی و عقلانیای که بتواند واقعیت – حقیقت را در جهان هستی توضیح بدهد وجود ندارد همه اینها یک تلاشهای بیثمر است، این یک بنبست است، این علائم گمراه کننده است و کل نظامهای الهیاتی همه اینها باد هواست. تنها دو جور جمله و دوتا آیه را ما میشناسیم که اینها معنادار است یا تحلیلی است یا قابل تحلیل تجربی باید باشد. یا تاتالوژی و همانگویی است اطلاعات خاص جدیدی به شما نداده ظاهر آن آگاهی جدیدی است و گزاره تحلیلی که در منطق و در ریاضیات با آن سروکار داریم صدق و کذب اینها مربوط میشود به معنای کلماتی که آن گزارهها را ترکیب کردند. مثلاً وقتی میگویید مادر فلانی زن است، پدرش مرد است وقتی میگویید چهار و سه هفت میشود. وقتی که میگویید کسی که در جوانی بمیرد جوانمرگ است بله این گزارهها معنا دارند اما اطلاعات جدیدی از واقعیات به شما نمیدهد بلکه دارد خودش را تکرار میکند معنای معمول آن در موضوع آن نهفته است اینها هیچ واقعیت جدیدی را تبیین نمیکنند. صدق وکذب آن هم فقط با تحقیق تجربی و بررسی از همان سنخ قابل بررسی است. البته تنها گزارهای که اطلاعات جدیدی به شما میدهد و واقعاً هم میشود گفت این معنادار است آن احکامی در مورد جهان است که بشود آنها را اصول و هستی آنها را حس کرد و تجربه کرد و صدق و کذب آن با تجربه قابل اثبات و تبیین باشد و پوزیتویستهای اینطوری صورتبندی کردند تحت عنوان این که معنا چیست و تحقیقپذیری معنا چگونه است که البته فیلسوفان متعددی به همه این دو – سهتا جریان هم راسل، هم حلقه وین، هم پوزیتویست منطقی و هم ویتگنشتاین موج وسیعی از انکار میان فلاسفه و حتی کسانی که در بخش مهمی از این دیدگاهها همفکر با جریانهای پوزیتویستی بودند نوپوزیتویست امثال پوپر، آنها هم مورد نقد قرار دادند و آن اتمیزم منطقی راسل، پوزیتویزم منطقی وین، بعد هم جریانی که اسم آن را زبان عرفی و زبان متعارف گذاشتند نظریه فلسفه زبان متعارف، آن هم سخنگویانی داشت. آگوستین، گیلبرترای و مورن و امثال اینها. حالا ما نمیخواهیم وارد جزئیات اینها بشویم فرصت نداریم ولی روشن میشود که این دیدگاهها و مبانی حتی وقتی که یک مقداری هم تعدیل میشود طبیعتاً نمیتواند وحی و نبوت را و کلامالله را اساساً بفهمد و بپذیرد. حالا شما وقتی که ویتگنشتاین یک مقداری خودش را تعدیل میکند و حرفهای افراطی اولیهاش را یک کمی میتراشد این ویتگنشتاین متأخر که عقبنشینی میکند و میگوید آن بحثهایی که در رساله منطقی – فلسفی کردم آنها را قبول ندارم اشتباه بوده و دوباره یک تعریف دیگری از مسئله زبان و نسبت آن با حقیقت، این گزارهها، آیات، ارائه میکند و آن رساله پژوهشهای فلسفیاش را مینویسد که به نظرم وقتی تا خودش زنده بود اینها پخش نشده بود وقتی مرد اینها پخش شد و یک عدهای مرید این حرفها شدند. و آن این که زبان، در شرایط معمولی و متعارف، یک کاربرد و کارکردی دارد و در این کاربرد، خیلی منعطف است و کاملاً میتواند متنوع و گوناگون باشد. یعنی گویشهای زبانی کارشان فقط این نیست که واقعیات مادی را تصویرکنند و توضیح بدهند بلکه زبان، یک کارکردهای دیگری هم دارد برای این که دستور بدهی، سؤال کنی، احساسات شخصی خودت را، فردی یا گروهی را بیان کنی و امثال اینها و لذا آنجا بحث بازی زبانی را مطرح میکنند که با این حساب، شما وحی و زبان و آیات الهی را هم ضرورتی ندارد بگویی اینها بیمعنی و مهمل هستند میتوانید بگویید اینها درست است که واقعنما نیست اما کارکردی دارد یک نوع بازی زبانی است هر بازی یک قاعدهای دارد اگر طبق قواعد آن بازی عمل کنی یک مفهوم و یک آثاری که قابل پذیرش باشد و قابل فهم باشد دارد شما وقتی شطرنج بازی میکنید مهرههای مختلف و کارکردهای مختلف، این بازی یک قاعدهای دارد. بیرون از آن بازی، آن مهره سرباز و رخ و فیل و اسب معنایی ندارد اما داخل این بازی روی صفحه شطرنج اینها چون کارکرد دارد طبق قرارداد اینها معنادار میشود و مفهوم پیدا میکند و کاملاً بستگی دارد به موقعیت یک مهره در یک صفحه در یک بازی. آن وقت آنجا نیروی پیاده سرباز هم میتواند که اهمیت آن از بقیه مهرهها کمتر است میتواند در یک جاهایی سرنوشتساز باشد. با آن بشود شاه را مات کرد! لذا بر این اساس بسته به موقعیت و کاربردهاست که معنادار میشود در زبان هم هر کلمهای میتواند معنایش بستگی داشته باشد به موقعیت کلمه، کاربرد و کارکرد آن. و در هر دین و عقیده و فرهنگی، در هر صنفی اساساً بازیهای زبانی خودشان را دارند. دانشمندان تجربی در فیزیک یکسری بازیهای زبانی دارند. فیلسوفان یک بازیهایی دارند، شاعران و همینطور ادبا و یکی هم مذهبیها هستند. هم کلمات هم گزارهها اگر در متن خودش باشد میتواند مزخرف نباشد مهمل نباشد یک معنایی برای آن بشود فرض کرد البته در چارچوب قواعد همان بازی زبانی و فلسفه، و الهیات تنها کارکردشان این است که بتوانند مسائلی را حل کنند که منشأ آن چگونگی استفاده از آن زبان بوده است و کلید حل آن هم این است که آن زبان متعارف را تحلیل کنیم و درست از آن کلمات و گزارهها درست و بجا استفاده کنیم.
حالا یک دیدگاهی است که کسانی در همین قرن 20 این مبانی را قبول داشتند و دارند که با این مبانی اساساً چیزی به نام کلامالله حقیقتاً معنا ندارد. نبوت، رسالت. ولی تظاهر کردند در جهان اسلام و عرب و از جمله در ایران که ما دین و وحی و نبوت و عرفان و معنویت را قبول داریم اما با این تقریر و تفسیر که مثلاً با این مبانی جور دربیاید چنان که یک عده هم اینها را با مبانی مارکسیستی میخواستند تطبیق بدهند. علامه طباطبایی که یکجایی از وحی با تعبیر شعور مرموز یاد میکند شعور است، آگاهی است، معرفت است اما البته عادی نیست و مرموز است عمومی نیست آن وقت آنجا یک مبانی میچیند که من خواهش میکنم دوستان دقت بفرمایند به تفاوت مبنایی بین این نوع نگاه به واقعیت و به زبان و به معنا و معناداری با آن دیدگاهی که الآن اجمالاً توضیح دادیم.
در این تبیین توحیدی از وحی، اساساً این دستگاه آفرینش، این طوری طراحی شده است و منطق آن همین است که همه انواع موجوداتی که خدای متعال خلق کرده به سوی کمال متناسب با خودشان کشیده و کشانده بشوند یعنی اگر یک دانه گندمی روی زمین افتاده، اگر شرایط مساعدی برای آن فراهم بشود این طوری طراحی شده که شکوفه بدهد، سبز بشود و هدف نهاییاش هم این است که به یک بوته گندم تبدیل شود رشد آن تکمیل شود و دانههای زیاد گندمی تولید کند و بعد هم دوره عمرش در عالم طبیعت به پایان برسد. هسته میوه را وقتی در دل خاک پنهان میکنیم از طرف خداوند طراحی شده و تحت ربوبیت و هدایت اوست برای این که پوست او را بشکافد و نوک سبزی بیرون بیاید و از همان اول هدفگیری کرده و هدفگیری شده برای آخرین درجات استعدادهایی که در اوست که به یک درخت سرسبز پر از میوه تبدیل شود. جوجهای که در تخم است و هنوز از تخم بیرون نیامده یا جنین انسان که در رحم مادر آن نطفه بسته میشود از همان اول طراحی شده و هدایت میشود برای این که او یک مرغ کامل بشود و این هم یک انسان تمام بشود و هر کدام از مزایای وجودی خودشان هم بهرهمند بشوند و هم سایر موجودات را بهرهمند بکنند. یعنی دستگاه آفرینش مشغول یک تربیت تکوینی است که هر نوعی از انواع موجودات به سمت یک خط پایانی مناسب خودش هدفگیری و طراحی شده، فعال شده، از قوه به فعل درمیآید البته بعضی از افراد این انواع آن مسیر تکوینی خودشان را چون شرایطش فراهم نمیشود بطور کامل طی نمیکنند عمر طبیعی دارند اما به شکل غیر طبیعی به خاطر موانعی مثلاً بین راه میمانند گرفتار آفاتی و صدماتی میشوند و اما دستگاه آفرینش همچنان کار خودش را، کاری که برای آن ساخته و طراحی شده ادامه میدهد. خب این مقدمه اول.
لااقل انسان یکی از این انواع موجوداتی است که خلق شده است و او هم از طریق آفرینش و دست ربوبی الهی به سمت مقصد خود، خط پایان خودش در این عالم در حرکت است و دارد هدایت میشود. بنابراین وحی، بخشی از قوانین همین عالم است این شعور انسانی که اصل دین را در واقع دستگاه آفرینش و ربوبیت الهی، این دستگاه وحی، نبوت و بعثت را طراحی و فراهم کرده، چون این جزئی از شرایط و لوازم رشد انسان است که به سمت آن هدف حرکت کند و به فلسفه خلقت و حیات خودش راحتتر دست پیدا کند. بنابراین درست است که وحی یک شعور مرموزی است عادی و طبیعی نیست اما یک شعور انسانی با منشأ الهی است. سایر مشاعر انسان هم بشری و انسانی هستند اما منشأ همه آنها الهی است. یعنی ما همین درک تجربی- حسی، همین بویایی، شنیداری، همه اینها شعور انسانی است ولی منشأ الهی دارند وحی هم یک نوع شعور انسانی با دایره خیلی محدودتر و شرایط خیلی ویژهتر و با منشأ الهی است. الهام از دستگاه آفرینش الهی و یک سنخی از شعور، منتهی غیر از شعور حسی و غیر از شعور فکری و استدلالی است که معمولاً همه دارند. این یک شعور خاص و مرموزی است که در دسترس همه نیست که به آن وحی میگوییم.
چنانچه فرض بفرمایید استعداد عقلانی هم در همه یکسان نیست. استعدادهای حسی و تجربی هم در همه یکسان نیست یک عدهای از یک عده دیگر تیزبینتر هستند. یک عده قدرت و دقت و حدسیاتشان بیشتر از یک عده دیگر است. بنابراین اینطور نیست که فقط وحی عمومی نباشد و یکسان نباشد منتهی وحی از بقیه خیلی خصوصیتر و خیلی محدودتر است و لذا این اشکال که کسانی میگویند اگر واقعاً این یک شعور انسانی است و وحی جزء ساختار این عالم است خب چرا بقیه ندارند؟ چرا همه ندارند؟ چرا یک عده خاصی دارند فوقش چند هزار یا مثلاً چند ده هزار داشته باشند؟ خب جواب این روشن است سایر مزایا و کمالاتی هم هستند که همه در نهاد آنها هست اما لزومی ندارد و لزوماً به این معنا نیست که در همه آنها بروز کرده باشد و در همه به یک اندازه به فعلیت برسد. حتی در مسائل حوزه غرائز جسمی، ادراکات حسی و تجربی، ایشان مثال میزنند که مثلاً فرض بفرمایید شهوت و تمایل جنسی در همه آدمها نهفته است بذر و استعداد آن هست اما تا سالهایی اساساً هیچ بروزی ندارد. انسان وقتی کودک است، طفل است، نوزاد است، بذر شهوت در او هست اما هیچ بروزی ندارد بعد از این که به بلوغ میرسد به یک مرحلهای میرسد این ظهور و فعلیت پیدا میکند و از این قبیل. حتی کسانی که در حوزه روانشناسی جدید در غرب کار کردند و اجمالاً به این مفاهیم معنوی قائل بودند و برای آن توضیح روانشناختی هم ارائه کردند تصریح میکردند که انسان غیر از حالات عادی یا این نفسی که همه داریم این مراتب عمومی نفس، یک نفس دیگری یا یک مرتبه و لایه دیگری از نفس و شخصیت انسان در پسِ این پرده نفس عمومی و عادی هست که اگر بتواند یک روزنهای به آن سمت باز کند میتواند خیلی از اسراری که از دیگران پنهان است برای او آشکار میشود صداهایی را او میشنود که بقیه نمیشوند. جدا از توهمات. هیچ منع حتی تجربی و علمی به معنای خاص ندارد و نداشته که یک استعدادی در بعضی از انسانهای خاص است یک موهبت مرموز و یک شعور خاصی است که در انبیاء، و در یک عدهای از افراد بشر وجود داشته و از آن طریق خداوند و دستگاه آفرینش این ربوبیت و هدایت را معارف الهی و شرایع آسمانی را از ناحیه حق تلقی کردند و همان خدایی که به همه ما چشم و گوش داده که ببینیم و بشنویم، و این برای رشد و هدایت بشر و حیات بشر در این عالم لازم بوده، آن هم یک نوع شعور خاصی است که لازم است منتهی همگانی نیست چنان که همه انواع شعور و تجربی یا عقلی هم برای همه نیست و به یک اندازه نیست و الا این همه آدمهایی که عاقل هستند ولی عالم نیستند تخصصی در حوزه علوم تجربی یا مباحث فلسفی ندارند خب این آگاهی و استعداد هست اما همگانی و عمومی نیست. در برابر این سؤال که بله عمومی نیست اما نمیشود در دسترس همه باشد ولو این استعداد نبوت و رسالت بالفعل نیست اما اگر در همه بالقوه باشد همه باید بتوانند... ولو بالفعل پیامبر نیستند اما میتوانند یک مقدار تلاش کنند و آموزش ببینند پیامبر بشوند. چرا این نشود؟ یعنی وحی و نبوت یک امر اکتسابی باشد نه یک موهبت الهی. استفاء و اجتباء، مصطفی یعنی برگزیده، مجتبی انتخاب شدگی از بالا نباشد بلکه از پایین باشد یعنی ما پیامبر نیستیم میتوانیم پیامبر باشیم تلاش کنیم پیامبر و پیامبرتر بشویم. همانطور که شما شعر بلد نیستید تمرین کنید کار کنید شاعر و شاعرتر بشوید فلسفه بخوانید فیلسوف و فیلسوفتر بشوید، مهندس و مهندستر بشوید و از این قبیل.
از قدیمیترین زمانهایی که اثر مکتوبی از آن مانده که برای هیچ کس قطعی و روشن نیست که شروع بشر به لحاظ تاریخی و زمانی چه وقت بوده؟ از چند هزار سال تا چند میلیون سال گفته میشود. کسانی هم با ریاضت فکری و عقلی و هم ریاضت بدنی، از کاری، مجاهدتهایی، تلاشهایی، خودکنترلیهایی توانستند راهی به غیب این عالم باز کنند و چیزهایی برایشان روشن میشود که برای ماها که آن مقدمات را انجام ندادیم در حوزه آموزش و پرورش عادی و طبیعی در مدرسه، دانشگاه و خانواده این چیزها را نمیتوانیم به آنها دسترسی داشته باشیم اما یک چیزهایی هست که با آموزش و تمرین و ریاضت میشود. شما مرتاضهایی دارید در شرق و غرب، از هند تا آفریقا، تا اروپا و آمریکای لاتین که چیزهایی را میبینند و کارهایی را میکنند که بقیه ماها نمیتوانیم بکنیم و نمیبینیم. در حوزه روانشناسی هم از قدما تا متأخرین و تا متجددین این را تأیید کردند و سعی کردند برای آن توضیحاتی ارائه بدهند حتی توضیحات مادی و علمی. خب وقتی که اینها قابل فهم است چرا وحی که مشکلات اینها را هم ندارد و استدلال برهانی پشت آن هست چرا نتوانیم آن را بفهمیم. بنابراین میشود گفت که همه انبیاء هم قبل از نخستین وحی و بعد در ادامه آن یک دوره ریاضت و تفکر و خلوتی داشتهاند اما این معنیاش این نیست که هرکسی با ریاضت میتواند پیامبر بشود. با ریاضت میشود اجمالاً اتصالاتی با عالم غیب و عالم فرامادی پیدا کرد اما نه آن نوع اتصالی که در وحی و در حوزه روحی و شخصیت انبیاء محقق میشود. و باز این نکته که کسانی که وقتی که وحی و نبوت را تفسیر بشری و مادی میکنند اینها طبیعتاً مثل بقیه عرفا و صوفیها و اهل معنا و اهل ریاضت میشوند و معصوم نیستند معنای عصمت را هم این تیپ نگاهها که ظاهراً میگوید انبیاء را قبول داریم اما واقعاً اصل نبوت را قبول ندارد چه برسد به عصمت. چون اساساً رسالت و نبوت بدون عصمت رسالت نیست منطقاً دیگر نمیتواند فلسفه رسالت و نبوت و شریعت را استیفاء بکند. خب اهل ریاضت عادی هم خودشان قبول دارند حالت نفسانیشان بطور مطلق مصون از خطا نیست و معمولاً خودشان را معصوم ننامیدند! و مکرراً این عرفا و اهل ریاضت بزرگ در شرق و غرب عالم، مسلمان و غیر مسلمان تصریح کردند و اعتراف کردند و میکنند که الهامات و خطورات قلبی ما، مکاشفات ما گاهی خودمان میفهمیم که خطا از آب درمیآید. در آن ریاضت مشکلی هست، در مقدمات نظری آن، در نوع تفسیر آن، در اصل تجربه معنویشان یک نوع خبط و خطاست و گاهی هم خیانت. و به هر صورت در نفسالامر عالم اصابت نکرده و نمیکند. و آن وقت نتایجی که گرفته میشود که خب همیشه، خیلی از این عرفانها و انواع تصوف و ریاضتها و این مرادها و اقطاب معنوی عرفانی گاهی میبینید حرفهایی میزنند کارهایی میکنند و نوع تعلیم و تربیتشان نتایجی میدهد که خیلی وقتها نه به صلاح بشر، نه آن فرد، و نه به صلاح جامعه انسانی تمام نمیشود و خیلی وقتها این اتفاقات افتاده و میافتد یعنی شما کسانی را می بینید تحت عنوان الهامات معنوی دست به جنایت، آدمکشی، تجاوز، فسادهای اخلاقی، جنسی، مواد مخدر و از این قبیل میزنند و کاملاً مخالف با آنچه که همه انبیاء گفتهاند. حرفهای انبیاء تعارض و تناقض نداشت. شما از زبان انبیاء و در فعل انبیاء نه سخنی میشنوید و نه کاری میبینید که اولاً تناقض داشته باشد و ثانیاً نتایجی غیر اخلاقی و ضد اخلاقی و خلاف عدالت در جهت توجیه ظلم، یا خبط و خطاها و تناقضها و مسخرهگوییها باشد. انبیاء در وحی نه خطا کردند نه خطا میکنند نه خطا کردند و نه تردید کردند و اهدافی که داشتند و آنچه که گفتند برای زندگی انسان مهمترین مسائل حیاتی اوست. هم فردی و هم تمدنی و جمعی. چون مبنایش این بود که خالق انسان و جهان، دستگاه آفرینش و تکوین راه نبوت و وحی را باز کرده برای این که انسانیت به مقصد تغییرناپذیر خود در زندگی و حیات برسد. خود دستگاه آفرینش علیه خودش اقدام نمیکند. دستگاه تکوین هم واقعیات بیرونی است. واقعیت که خطا نمیکند ممکن است کسانی در فهم یا نقل واقعیت خطا کنند اما خود واقعیت که خطا نمیکند. اساساً خطای واقعیت یعنی چه؟ خطا یک امر مطلق نیست حتی یک امر نسبی است نسبت بین ذهن و عین وقتی که سنجیده میشود آن وقت میگویید این خطا هست یا نیست و اگر هست این خطا چند درجه است؟ یعنی یک مقایسهای باید بشود بین ذهن با عین، با واقعیت خارجی، یک مقایسهای بین فکر و عمل، بین نظر و عمل، یک مقایسهای بین وسیله و هدف، بین کار و مقصد، در این مقایسه آن وقت شما میتوانید بگویید این مقدارش خطا شد! اما وحی که طبق این مبنا از طرف خود دستگاه آفرینش است و برای هدایت انسان نازل شده است اینجا مثل ادراکات حسی و تجربی نیست که بگویید من از طریق چشم خواستم واقعیت را ببینم ولی درست ندیدم و خطا کردم یا در مباحث علمی و تجربی، یا در مباحث فلسفی، فکر ما، نظر ما با واقع و خارج تطابق پیدا نکرد و اینها را خطا میگویند. دستگاه آفرینش برای هدایت انسان، یک نوع ادراک خاصی را در افراد خاصی از بشر با علائم و حجتهایی قرار داده و هدف هم این است که به انسان راه و بیراهه را نشان بدهد که با عقل عادی بشری و عمومی و با تحلیلهای آزمایشگاهی و تجربی فهمیده و دانسته نمیشود و اساساً خارج از این قلمرو است یا اگر مرتبط هست تماماً در چنگ تجربه و استدلالهای عادی نمیآید. ضد استدلال نیست اما فراتر از تجربه مادی هست و این هم هیچ اشکال منطقی ندارد و خلاف آن اشکال منطقی دارد و لذا این که آمده برای این که اختلافات اجتماعی فطری را رفع بکند و بشر را هدایت بکند و سمت همان دستگاه آفرینش ببرد که انسان را میبرد و حرکت میدهد و موتورش را روشن میکند که برود دنبال غذا، دنبال تولید مثل، دنبال بهبود و سلامت و بهداشت، دفاع آفات و صدمات، احتیاجی به غذا دارد، در این هدایت خطا نمیکند اما آن بخشی که مستقیماً هدایت تکوینی و تحمیلی و ضروری نیست و به ما و شما سپرده شده چرا آنجا خطا میشود و امکان خطا هست و این خطای خداوند نیست خطای من و شماست.
در وحی هیچ چیز آن به خود انسان سپرده نشده، تماماً هم اصل اخذ و تلقی وحی، هم فهم آن، هم بیان آن برای دیگران از سوی انبیاء و تفسیر آن، همه اینها کار جزو پروژه خود دستگاه آفرینش و پروژه الهی است لذا نبوت و وحی را با گزارههای فلسفی یا علمی نباید مقایسه کرد انبیاء با تفکر به نبوت نرسیدند در تفکر بشری امکان خطا هست کمالات اکتسابی بشر هم آنهایی که نداری و به دست میآوری غالباً احتیاج به فکر و تجربه دارد. اما نبوت از این سنخ نیست و قابل اکتساب نیست و لذا کسانی هم که از دین و معنویت و احترام به انبیاء سخن میگویند که اینها صداقت اخلاقی داشتند اما لزوماً صداقت منطقی و قطعاً به این معنا که معصوم باشند نه، عصمت انبیاء را هم قبول ندارند این هم خلاف اصل فلسفه وحی است که عرض کردیم یعنی اگر وحی یکسری دستوراتی است که اختلافات بشر را به اقتضاء هر عصری اصول آن را حل و رفع کند و راه سعادت و فلاح و رستگاری بشر در عرصه فرد و جامعه، تأمین و تبیین کند خب باید درست به گوش بشر برسد با کفالت مستقیم دستگاه آفرینش، این امانت باید رعایت بشود و اگر خطایی این وسط اتفاق بیفتد از طریق پیامآور و آن واسطه فیض الهی، معنیاش این است که آن رسالت و آن هدایت انجام نشده، بنابراین هدایت بدون عصمت هدایت مختل و مخشوش است. بنابراین پیامبران و انبیاء هم در اخذ تلقی وحی و هم در حفظ دین و هم در رساندن آن به مردم خطاناپذیر بودند و باید هم میبودند و لذا نه فقط سخنان انبیاء، حتی افعال انبیاء هم تبلیغ وحی است جنبه تبیین و هدایت دارد حتی سکوت و تقریرشان.
بنابراین نبیّ کسی است که ادراک درونی خاصی از طرف خداوند به او تفویض میشود و این منطقی است قابل فهم و استدلال است و او باید در ضبط کلامالله، کلمات الهی و حفظ آنها و زبان او سبک زندگی او در تبلیغ و تبیین آن ارزشها به مردم و بشر خطا نکند و فعل و قول او یکی باشد ولی در مراحل نیازهای عمومی زندگی مثل بقیه آدمها و مثل یک انسان عادی غذا بخورد، بخوابد، ازدواج بکند، مریض بشود و بمیرد و آنها با نبوت و رسالت و با هدایت الهی منافات ندارد بلکه آنها ضرورت هم دارد که بگوید بشری است که مثل شماست «بشرٌ مثلکم» درگیر با همان قوانین عالم طبیعت است، خسته میشود، گرسنه میشود، مریض میشود اما دارد در عین حال به شما نشان میدهد که چگونه میشود در همین تنگنای طبیعت اوج معنوی گرفت و قبل از مرگ، و پس از مرگ، از بالا به این عالم نگاه کرد.
هشتگهای موضوعی